آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

گل پسری

سومین سالگرد عقد بابا جون و مامان جون

1393/3/26 20:06
نویسنده : انسیه
58 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ۱۳۹۳/۰۳/۱۲بابایی تماس گرفت و گفت شرکت پیلوت روزهای تعطیل کاری اعلام کرده ،شما وسایلت جمع کن با پسر بری شمال،منم به یاد لحضه شیرین سه سال گذشته و سال قبل که شما تو دلم مهمونی بودی ساک سفر آماده کردم و غروب بابایی وقتی از سر کارش برگشت ما رو رسوند ترمینال شرق،به سختی دو تا بلیط گرفت ساعت حرکت نه شب بود ،بابایی دلش نیومد بدون شام مارو بفرسته گفت یک ساعت به زمان حرکت وقت داریم میریم شام میخوریم،یه کباب فوق العاده خوشمزه ای به ما داد شما تو بغلم بودی بابایی لقمه میکرد به من میداد،خیلی به جفتمون مزه داه بود ،ان شالله بزرگ بشی از همین کباب خوشمزه بهت بدیم،منم یه پلاک نقره و ان یکاد گرفته بودم از طرف آرتین جون به باباجون هدیه دادم (البته پسرم روز پدر به باباجونش زنجیر نقره داده بود)خلاصه بعد شام راهی شمال شدیم اولش پسر خوبی بودی وقتی رسیدیم آمل دیگه کلافه شدی همش گریه میکردی دایی مهدی اومد دنبال مون،مادر جون و خاله سمیرا بیدار موندند منتظر ما بودند تا اون موقع شام نخوردن که ما برسیم،منم چند لقمه ای کنارشون خوردم که ناراحت نشن،خاله سمیرا تا طلوع آفتاب برای ما سخنرانی کرد،بعدش دو ساعتی خوابیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد