آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

گل پسری

اولین عید قربان بیرون دلی گل پسر

1393/7/16 21:25
نویسنده : انسیه
56 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر بازی گوش ،مامانی پنج شنبه و جمعه خانواده بابایی خونه ما مهمونی بودند،مادرجون شمالی روز جمعه تماس گرفت و ما رو برای روز عید دعوت کرد بابایی هم دعوتش را قبول کرد من فکرش نمیکردم قبول کنه ،خیلی خوشحال شدم ناگفته نماند بابایی به عشق شما قبول کرد خلاصه شنبه سریع کارهای خونه رو انجام دادم و وسایل جمع کردم مشغول خوندن دعای عرفه بودم بابایی اومد حاضر شدیم و به امید خدا حرکت کردیم ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر بود ،به امام زاده هاشم رسیدیم چند دقیقه ای ایستادیم و چای خوردیم حدود ساعت هشت بود رسیدیم شما خوابت برده بود مادرجون با کلی ذوق اومد بغلت کرد ،اولش کمی گریه کردی بعدش آروم شدی و مشغول بازی دایی مهدی از مشهد برات بلوز و شلوار پاییزی قهوه ای سوغات آورد،یه روسری با طرح سنتی برای من و یه تسبیح برای بابایی،مرررررسی دایی جون. من و خاله سمیرا تا سه صبح بیدار بودیم و مشغول درد و دل.ساعت هفت صبح روز یک شنبه سیزده مهر مادرجون صدام زد تا دعای عید بخونم آقا وحید و مادرجون گوسفند در راه رضای خدا قربانی کردند،مادرجون یه اردک هم جداگانه برای شما قربانی کرد.بعد خرد کردن گوشت بابایی گ دایی جگر ها و گوشت ها رو کباب کردند توحیاط کنار آتش کباب داغ چه ححالی دادعشق من فدات بشم که کباب بالذت میخوردی،نزدیک ظهر به همراه بابایی و دایی خونه بابتبزرگم رفتیم که ناخوش احوالذبود،اکثر فامیل های پدریم اونجا بودند از دیدنشون خیلی خوشحال شدم،غروب دستت میگرفتم تند و تند و بامزه راه میرفتی همه رو خندوندی شب ساعت هشت از جاده فیروزکوه برگشتیم و ساعت دوازده و نیم رسبدیم خونه،فدای بای بای کردنت بشم که تز دفعه قبل که داشتیم میرفتیم شمال یاد گرفتی  فدای راه رفتنت, ماشین شاسی بلند ،لبه تخت میگیری و مسلط راه میریل    ۹

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد