ختنه ی گل پسر
عزیزم وقتی بیست ساعتت بود تو بیمارستان ختنه شدی بابایی خیلی نگران بود ولی مادرجون کنارش بود قوت قلب بود بعدش مرخص شدیم و رفتیم دنبال مامان بزرگ و ااومدیم خونه,اون شب از درد ناله میکردی,فردا بابایی گوسفند خرید و عمه اینها و عمو دعوت کرد شام کباب,مامان بزرگ دستبند طلا ,عمه ایران زنجیر و پلاک,عمه مهناز به نیابت بابابزرگ زنجیر و پلاک,عمه مریم پلاک ,عمه پوران پلاک +لباس خواب هدیه آوردند,با هدیه عمو و خاله مه جبین و خاله سمیرا بابایی از گمرک ماشین شاسی بلند زرد برات خرید,دایی مهدی و مادرجون زحمت سیسمونی کشیدند,ان شاالله جششششن فارغ التحصیلی و داااااااامادی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی