دیدن دوستم بهار بعد شش سال
سلام عزیز دلم امروز بخاطر دندون در آوردنت یه کمبیقرار بودی و صبح از خواب بیدار شدی تب داشتی،ظهری عمه مهناز تماس گرفت و گفت برای بعدازظهر بلیط تاتر گرفته من خیلی دوست داشتم شما رو ببرم چون برای کودکان بود میدونستم لذت میبری،قسمت نبود چون که دوست همخونه ایم تو دوران دانشگاه تماس گرفت و گفت از شهر کرد اومدند تهران هستند شب میان خونمون،شما که خواب رفتید منم تندی غذا رو آماده کردم خونه رو مرتب کردم خلاصه ساعت نه شب رسیدند با شیرینی و یه بلوز و شلوارک شیک برای پسرک شیک پوش من،مامانی سام پسر خاله بهار دو سالش بود تازه یه کم به حرف اومده بود خیلی بامزه حرف میزد ،ذوق میکرد،حسابی باوسایلت بازی کرد و شما از راه دور گاهی نظاره میکردی،.بعد شام مریم محمدی دوست مشترک مون تماس گریت و گفت مشهد هستش جاش خالی بود ،نیمه شب بود که بهار اینها رفتند خونه دختر عموشون و با یهپروبوسی از سام خداحاغظی کردم .....