آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

گل پسری

یه روز تلخ برای من و بابایی

1393/9/13 16:12
نویسنده : انسیه
132 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان و بابا که نفس ما به نفس کشیدن شما بنده،گلم دو شب قبل موقع شام خوردنت حس کردیم تب داری پانزده قطره بهت استامینوفن دادیم ،ساعت چهار صبح دیدم تو خواب بیقراری بیدار شدم دیدم تنت گرمه سریع بهت استامینوفن دادم بابایی بیدار شد،درجه تب زیر بغلت گذاشتیم تبت سی و هشت بود سریع آماده شدیم بردیمت بیما ستان نزدیک خونه قطره و شیاف و سرماخوردگی کودکان و آموکسی سیلین داد ،بعد شیاف یه کم آروم شدی و خوابت کردم تا استراحت کنی ظهر بعد ناهار داروهات بهت دادم بالا آورده بودی جفت مون خیلی ترسیدیم فدات بشم که فقط اشک میریختی،مامانی انقدر بی حال بودی که بازی نمیکردی خونه سوت و کور بود ،داشتم دیونه میشدم چند بار دل دل کردم زنگ بزنم دایی مهدی ،مادرجون بفرسته تهران،بعد ازظهر عمه مریم و شوهرش و مینا اومده بودن خونمون،شما فقط بهشون لبخند میزدی حال نداشتی ،رفتم آشپزخونه که شام حاضر کنم دیدم دنبال منی و بی حال و دوباره تب ،کلافه شدم نمیدونستم چی کار کنم دلم داشت میترکید خلاصه بابایی گفت ببریمش پیش متخصص ،وقتی خانم دکتر معاینه کرد آزمایش برات نوشت دنیا رو سرم خراب شد اشکام ریخت خدایا پناه میبرم به خودت من اینجا غریبم به ما رحم کن ،رفتیم آزمایشگاه گفت جوابش فردا حاضر میشه منم سریع اومدم بیرون گفتم ببریم جای دیگه بابایی رفت صحبت کرد دید برای امشب نمیشه گفت ببریمش تهران بیمارستان بهرامی فوق تخصص کودکان،تا ساعت هشت خودمون رسوندیم آقا دکتر آزمایش نوشت و گفت میخواهیم ببینیم ویروس تو بدنشه یا میکروب ،فعلا اگه تا آماده شدن جواب اگه تب کرد استامینوفن یا شیاف استفاده کن ،مامانی وقتی داشتن ازت خون میگرفتن یه جوری با التماس به ما نگاه میکردی من دیگه طاقت نیاوردم اومدم بیرون و باشنیدن صدای گریه ات اشک میریختم ،بعد رفتیم خونه مامان بزرگ تا ساعت یازده خدایا زمان اصلا نمیگذشت و دل تو دل من و بابایی نبود هر دو گور گرفته بودیم انگا ر ما هم تب کردیم. خلاصه برای جواب مراجعه کردیم مدام صلوات میفرستادم و آیة الکرسی میخوندم خداروشکر جواب آزمایش همه چیز نرمال بود ،خدایا هزاران بار شکر به کرامتت دکتر گفت در این صورت ممکنه بخاطر دندوناش باشه یا از جای عمومی ویروس گرفته باشی فقط حواستون به تبش باشه تا سه روز استامینوفن بهش بدین،اومدیم تو ماشین خوابت برد بابایی از خستگی دیگه جون نداشت عمه مریم و مینا رسوندیم شهریا. بعدش اومدیم خونه،تو اتاق خودمون که خنک تر بود خوابت کردم تا ظهر امروز جون نداشتی حالت خواب و بیدا. بودی الحمدالله بعد ازظهر بهتر بودی بابایی کباب خرید شما یه لقمه گذاشتی تو دهنت نمیدونم چرا قورت نمیدادی همین طور تو دهنت نگه داشتی بالاخرهبعد کلی که بابایی با هات بازی کرد قورتش دادی،الانم پدر و پسر خوابیدید الهی همیشه تنتون سالم دلاتون شاد لبتون خنده گرفتاری ازتون دور باشهً....الهی آمین.....

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد