آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

گل پسری

روز مادر وخرید مبلمان

1394/1/25 4:50
نویسنده : انسیه
111 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامانی که حسابی تو دل برو شدی،گلم جمعه ۲۱ فروردین مصادف بود با ولادت باب الهوایج حضرت فاطمه و روز مادر،بخاطر دور بودن مسیر تماس گرفتم و به مادرجون تبریک گفتم از خدا میخوام به حرمت جدش تنش همیشه سالم و دل اش شاد باشه و در پناه حضرت فاطمه سایه اش بالا سرمون باشه جای خالی پدرجون برامون پر کنه....ان شاالله،مامانی بابایی از قبل عید جستجوی مبل بود متاسفانه در توانش نبود بعد عید منصرف شد و جستجوی ماشین ظرف شویی بود دلش میخواست روز زن جمع و جور کنه یه کدومش بخره تا غروب جمعه جستجو ادامه داشت و موفق نشد،خلاصه وقتی از خونه مامان بزرگ برمیگشتیم یه سری به یافت آباد زدیم قیمت ها خیلی بالا بود شاید هم پرت ،نزدیک خونه شدیم دلش طاقت نیاورد من تو ماشین بودم شما رو بغل کرد دو تایی رفتید تو پاساژ بعد یه ربع برگشتید ،یه هدیه آورد گفت از طرف پسرمون مامانی قربونت بره یه تاپ و شلوارک آبی و سفید الهی مادر به بالاترین جایگاه علمی و کاری در جهت حق برسی..ان شاالله،گلم شنبه بابایی ظهر تماس گرفت گفت میرم مبل ببینم منم سر نماز خیلی دعاش کردم از خدا خواستم کمک اش. کنه اونی که دلش میخواد با بهترین قیمت نصیب اش بشه آخه این مدت همه اش ذهنش درگیر بود و همه اش جستجو میکرد ،ساعت سه برگشت و یه چای خورد دلش طاقت نیاورد و بعد یک ساعت گفت با هم بریم خلاصه رفتیم نزدیک خونه مون قلعه میر متاسفانه دیدیم قیمت ها در توان ما نیست یکی از فروشنده ها خیلی با انصاف بود به قیمت تمام شده به خاطر دشت سال جدید میداد همون مبل تو یافت آباد دو برابر قیمتی که میگفت بود  تو قلعه میر که دوباره دور زدیم سه میلیون بالاتر میگفتند من به بابایی پیشنهاد دادم الان بهت فشار مالی میاد باشه چند ماه دیگه گفت دوباره بریم دم اون فروشگاه تا جاز پشت ویترین دید دلش یه جوری شد گفت خدا بزرگه این واقعا خیلی پر کاره و شیکه به دلش خورده بود رفت داخل فروشگاه من تو ماشین اشک میریختم و دعا میکردم و آیة الکرسی میخوندم و از خدا میخواستم کمک اش کنه همه پس اندازش باید هزینه میکرد برای قسط فروردین باید از صفر کار میکرد و یک هفته به پایان این ماه مونده بود خلاصه خداوند کرامت اش شامل حال ما کرده بود این مبل قسمت و روزی ما بود فروشنده از ما دعای خیر خواست ،وقتی برگشتیم بابایی چهار تا از پشتی ها رو که پر جون خریده بود برد هدیه مسجد جامع کرد مامانی وقتی مبلمان آوردند به من و بابایی کمک میکردیکنک میکردی یه طرف اش میگرفتی فدات بشم که انقدر عزیزی و مهربون.پنج شنبه که با عمه مهناز آب بازی کردی متاسفانه سرما خوردی وقتی سرفه میکنی من میگم مه دل پاره بوه و میزنم به دلم یه سرفه به شوخی میکنی که من بزنم به دلم و بگم مه دل پاره بوه،الهی به کرامت حضرت معصومه همیشه تنت سالم باشه و زود زود خوب بشی به غذا خوردن بیفتی الهی آمین،پسری جمعه ظهر بردیمت پارک ساعی که حسابی بهت خوش گذشت و بازی کردی فدای پسر بازی گوش خودم...یا حق

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد