آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

گل پسری

سوم محرم نود و پتج و سوختن پای مامانی

1395/8/22 23:00
نویسنده : انسیه
63 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر من الان با کلی تاخیر که دارم برات مطلب مینویسم تقریبا یک هفته مونده به اربعین حسینی.روز سوم محرم من روزه داشتم .کنی از افطارم خورده بودم که شما گفتی بریم بیرون بابایی گفت بچه حوصله اش سر رفته بریم بیرون در حالی که دلم میخواست باز هم یه لیوان چای بخورم قبول کردم و رفتیم .سر خیابان تکیه امام حسین بود و شما گفتی من چای امام حسین میخوام .بابایی گفت برای من نگیر من دو لیوان برای خودم و شما گرفتم تا نشستم تو ماشین و بابایی ماشین روشن کرد و حرکت کرد چایی ها ریخت روی کجفت کشاله ران هام .خدا ناله میزدم و اشک میریختم بابایی سریع شلوارم در آورد تا داخل بیمارستان رفتیم و بالا نرفتم چون شلوار نداشتم سخت ام بود .اومدیم خونه فقط گریه میکردم بی نهایت میسوخت بابایی سریع رفت پماد سوختگی و پماد مسکن خرید بعد سه ساعت یه کم آروم شدم تو خواب از شدا سوزش بیوار میشدم صبح دیدم یه لایه از پوستم افتاد و یه قسمت هایی هم تاول زد .خدا نزدیک بیست روز کارمون شده بود شستن و پماد زدن و پانسمان کردن جای بدی بود پانسمان ها با راه رفتن باز میشد.تنها بودم کسی نبود تو کار خونه کمک ام کنه  و این مدت شما رو هم نمیتونستم ببرم مهد شما هم خسته شده بودی.شب ها تب و لرز میکردم .خلاصه سه تایی دوره سختی پشت سر گذاشتیم در حال حاضر لک قهوه ای رنگ باقی مونده خدا کمک کنه با پماد ترمیمی که میزنم لک سوختگی بر حای نمونه .ارتین جان شما امسال اولین سالی بود که با این ایام ارتباط عالی برقرار کرده بودی خیلی از تکیه ها و هیئت عزاداری که میومدن تو خیابون ها لذت میبردی .تا صدا میشنیدی میگفتی بریم املم حسین.به نذری ها هم میگفتی مال امام حسینه.شب تاسوعا قورمه سبزی درست کردم شما از این حرکت کلی استقبال کردی.روز تاسوعا و عاشورا به همراه بابایی با موتور به مراسم عزاداری میرفتی .یعنی اوج شادیت بی نهایت بود،ان شاالله به حرمت خون حق ابا عبداالله حسین تو هیچ خونه ای گرفتاری و غم نباشه....ان شاالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد