تولد بابایی و اولین برف پاییزی
شلام شیرین زبون مامان و بابا هزار ماشاالله انقدر بازی گوش شدی که وقت نمینم خاطرات شیرین شما بنویسم وتقریبا یک ماهی میشه مثل طوطی نود درصد کلمات تکرار میکنی حتی جمله دو یاسه کلمه ای هم میگی،خداروشکر کلمات درست تلفظ میکنی قبل غذا بسم الله رحمان میگم شما رحیم اش میگی سیر شدی میگم خدایا ، دست هاتو میبری بابا میگی شکرت و به من و بابایی میگی ممنون، خلاصه مثل عسل شیرین کام شدی ـچند روز قبل ولد بابایی ن و شما یه روز رفتیم خرید مدت ها بود بابایی میخواست برای خودش حوله تن پوش بخره مثل همیشه نیاز من و شما تو اوویتقرار میداد و نخریده بودـکلیبا هم گشتیم تا حوله کیفیت خوب براش هدیه بگیریم تومغازه دیگه خسته شده بودی میگفتی مامان بعدش میگفتی خانم فروش...
نویسنده :
انسیه
0:41