خداحافظی آرتین جون با دوران شیر خوارگی
سلام ثمره زندگی ما.....سه شنبه بیست و چهار شهریور تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت تا به لطف خدا به غذا خوردن بیفتی به شما گفتم اخه میمومدی تو بغلم نگاش میکردی میگفتی اخه میرفتی ،مامانی خییییلی مظلومی از خدا میخوام تو هر مرحله از زندگی هر چی از خدا میخوای در جهت حق بهت هدیه بده ان شاااله.شب مامان بزرگ و عمه مریم اومدن خونه ما بودند صبح چهار شنبه بخاطر خس خس ات بردمت دکتر طبق معمول گفت وزنت کمه باید به اندازه کافی غذا بخوری پیشنهاد داد بخاطر وابستگی ات از شیر بگیرمت ،ناهار و شام هم مهمون داشتیم ،پنج شنبه که میخواستیم مامان بزرگ ببریم خونشون بابایی از صالح آباد برات ماشین فرمون دار به مبلغ صد و چهل و شش تومن خرید وااااااای مامانی اگه بدونی چه ح...
نویسنده :
انسیه
6:42