آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

گل پسری

خداحافظی آرتین جون با دوران شیر خوارگی

سلام ثمره زندگی ما.....سه شنبه بیست و چهار شهریور تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت تا به لطف خدا به غذا خوردن بیفتی به شما گفتم اخه میمومدی تو بغلم نگاش میکردی میگفتی اخه میرفتی ،مامانی خییییلی مظلومی از خدا میخوام تو هر مرحله از زندگی هر چی از خدا میخوای در جهت حق بهت هدیه بده ان شاااله.شب مامان بزرگ و عمه مریم اومدن خونه ما بودند صبح چهار شنبه بخاطر خس خس ات بردمت دکتر طبق معمول گفت وزنت کمه باید  به اندازه کافی غذا بخوری پیشنهاد داد بخاطر وابستگی ات از شیر بگیرمت ،ناهار و شام هم مهمون داشتیم ،پنج شنبه که میخواستیم مامان بزرگ ببریم خونشون بابایی از صالح آباد برات ماشین فرمون دار به مبلغ صد و چهل و شش تومن خرید وااااااای مامانی اگه بدونی چه ح...
30 شهريور 1394

عروسی مینا و افشین

سلام گل پسر چهارشنبه هجده شهریور حنابندون مینا و افشین بود ظهر من و شما رفتیم آرایشگاه شما بعد ناهار خوابیدی منم ازفرصت استفاده کردم با کلی دلهره و استرس آماده شدم تیشرت سبز فسفری با شلوارک خاکستری و کتونی سبز فسفری و خاکستری برات پو شیدیم ماشالله جیگر و تودل برو شده بودی ساعت هفت و نیم حرکت کردیم ده شب رسیدیم کرج شما کلی بی قراری کردی بابایی از مرکز خریدش یه لیوان سفید و لیمویی  به مبلغ هجده هزار تومن برات خرید ،ساعت دوازده شب برگشتیم یه خیابون تو ماشین عمو پشت فرمونش تو بغل عمو نشستی دوست نداشتی بیای تو ماشین خودمون،تو راه خوابت برد بابایی برام ساتدویج هادداگ با قارچ و پنیر گرفت خییییلی خوشمزه‌بود ،ساعت دو شب رسیدیم خونه،صبح جمعه...
30 شهريور 1394

رونمایی مروارید شانزدهم

سلام عشق مامان و بابا،ببخشید انقدر دیر برات مطلب گذاشتم پسرم دوازده شهریور بعدازظهر وقتی بابایی از سر کار برگشت گفت وسایل جمع کنیم بریم شمال ،پنج شنبه شبش که رسیدیم و جمعه خونه مادرجون بودیم جمعه بعد شام همگی رفتیم خونه خاله مه جبین ،شب که خواب بودی خییییلی بیقراری میکردی اولین بار بود شمادهزار ماشاالله انقدر آروم هستی که مادرجون و خاله ها تعجب کرده بودند خونه خاله خیییییلی خنک بود صبح دلم میخواست بیشتر میخوابیدیم از ترس ترافیک زود بلند شدیم خاله نون خونگی درست کرده بود خیییییلی صبحانه به ما مزه داده بود بعدش خداحافظی کردیم و  راهی تهران شدیم،ایندفعه رابطه شما و محمد خوب بود وقتی شب پنج شنبه رسیدیم خونه مادرجون محمد دم در اومد استقبالت ...
30 شهريور 1394

تولد شناسنامه ای بابایی

سلام عشق ما گلم چهارشنبه تصمیم گرفتم ببرمت بیرون و بریم آرایشگاه بیعانه بدیم،دو تایی آماده شدیم رفتیم جلوی درب دیدم کلید نیست متاسفانه بابایی اشتباهی برده بود،بابایی مجبور شد از محل کار برگرده در این فاصله نیم ساعته پرت کردن هپاست جهت نرفتن دده کار سختی بود،خلاصه رفتیم دده داشت و ادکلن برای بابایی هدیه گرفتیم ،بابایی غروب با بسته اسباب بازی قلاب ماهیگیری و ماهی مگنتی اومد برای نی نی خاله سعیده همسایه بالایی پیراهن قهو های کوتاه فانتزی خریده بود آماده شدیم رفتیم پیش نی نی ،بعدش که برگشتیم شروع به درست کردن ژله و مواد اولیه کردم صبح با صدای درب بیدار شدس ساعت هشت صبح مشغول کار شدیم فدات بشم نمیتونستم تا ظهر زیاد بهت برسم خییییلی کلافه شده بودی...
16 مرداد 1394

رونمایی مروارید پانزدهم

سلام عشق مامان و بابا که انقدر شیرین شدی،الان هزار ماشاالله میتونی کلی کلمات ادا کنی،وسایل هر کسی رو تشخیص بدی،هر وقت از خواب بیدار بشی یا حین بازی یهوبابا بابا میگی و دنبالش میگردی میگم براش دعا کن رفته سر کار دست هاتو بالا میبری ،نماد تشکرت هم بهدهمین حالته،عزیز دلم الان ظاهر آدم ببینی تشخیص جنسیت میدی میگی آقا،خانم،نی گل من درست سال قبل چنین شبی متوجه رونمایی اولین مرواریدت شدیم الان به سلامتی مروارید پانزدهم ات رو نمایی شده به احتمال زیاد یکی دو روز آینده مروارید شانزدهمت رونمایی میکنه،بابایی امشب برات ماشین وانت سرخ آبی،چرخونک شکل بشقاب پرنده،صندلی کوچولو خرید با هاش کلی ذوق کردی و نشستی روش صندلی آبی قبلی گذاشتی روبروت میزش کردی و شامت...
13 مرداد 1394

اولین بار رفتن به آرایشگاه

سلام عشق مامان و بابا ان شاالله در کنار هم روزی رو ببینیم که از آرایشگاه بخاطر جشن ازدواجت برگشتی،عزیزم چهارشنبه هفتمین روز ماه مبارک رمضان بود بابایی غروب خواست بره آرایشگاه من کلی حواست تو آشپزخونه پرت کردم که پشت سر بابایی گریه نکنی بعدش بابایی یهو اومد تو آشپزخونه دیدیش متوجه شدی میگفتی دده.  دده. خلاصه بابایی مجبور شد با خودش شما رو ببره،منم مشغول درست کردن افطاری شدم بعدش دیدم در حالی که دست بابایی نون فانتزی هستش و یه لقمه تو دستت جیگر شده بودی موهات کوتاه کوتاه کرده بودی وای یه خط پشت گردن برات انداخته بود ماه شده بودی بابایی میگفت اصلا گریه نکردی و صدات در نیومد،الهی شکر انقدر تو دل برو هستی،تازه بعدش بغل بابایی نشستی و بابا هم...
5 تير 1394

چهارمین سالگزد عقد من و بابایی

سلام عشقم ببخشید این خاطره با دو هفته تاخیر دارم مینویسم،ماشالله با بازی گوشی ات همه وقت منو پر کردی،تعطیلات خرداد و نیمه شعبان شده بود چهارشنبه و پنج شنبه،بابایی بعدازظهر دو شنبه اومد خونه گفت وسایل جمع کن بریم شمال تا به ترافیک نخوریم آخه جاده یک طرفه شده بود کوه جاده هراز ریزش کرده بوذ ما ساعت شش حرکت کردیم شام مرغ سوخاری تو فیروز کوه خوردیم بعدش. به ترافیک خیلی بدی برخورد کردیم ساعت دو شب رسیدیم بابایی خیلی خسته شده بود،سه شنبه بعدازظهر با خاله سمیرا رفتیم خرید مانتو و هدیه تولد برای زهرا به مناسبت جشن نیمه شعبان حسابی با شربت و شیرینی پذیرایی شده بودیم ،چهارشنبه هم به اتفاق خاله سمیرا و بابایی رفتیم خرید،پنج شنبه ظهر از ترس ترافیک حرکت ...
27 خرداد 1394

رونمایی دندان سیزدهم و چهاردهم

سلام عزیز دل مامانی که ماشالله خیلی دلنشینی،فدای پسر دسته گل خودم بشم،ماکلنی یک هفته پیش که میخندیدی متوجه رویش دندون های جدیدت قسمت بالا شدم فاصله بین دندون های نیشت با کرسی ات ،آرتین جان مبارکت باشه الهی مثل مروارید های گذشته ات برای ما خیر و برکت بیاره ان شاالله،عزیز دلم امروز بعدازظهر تو برنامه مردم ؟ میگن گزارشی از مشهد مقدس نشون میداد بعد سلام به امام غریب ازش خواستم شرایط فراهم کنه ما رو دعوت کنه تا شما گل پسر ببریم به پابوسش...ان شاالله...دو روز دیگه هم ماه رمضان شروع میشه الهی به حرمت وجودت خدا گره از مشکلات کاری بابایی بازکنه گرفتاری از ما دور خیر و برکت دنیا و آخرت شامل حال ما بشه عاقبت. مون ختم به خیر بشه....ان شاالله.... پسر گلم...
27 خرداد 1394

پیک نیک به سولقان

سلام به. گل پسر فرخ سولقانی بالاخره بعد این همه تعریف و تمجید سولقان جمعه گذشته یک روز قبل تعطیلی عیدذمبعث بابایی برنامه ریزی کرد بریم سولقان تا همه آماده بشن البته ظهر شده بود ،کنار آب حصیر پهن کردیم چ بعد یه استراحت کوچولو بابایی زحمت کشید و جوجه کباب ناهار آماده کرد خیلی خوشمزه شده بود شما هم خداروشکر نوش جان کردی ،ناگفته نماند شما هم مدام میگفتی آب آب دلت هی آب بازی میخواست،با من یا بابایی میرغتی رو تخته سنگ ها بازی و یه کم پاهات آب میزدیم ،بعد ناهار بابایی گفت بریم پارک هنرمندان تا گل پسر هم بازی کنه ،یه وسیله بازی تو پارک ها هست مثلا ماشینه فرمون داره شما عاشق اینی قسمت راننده اش بشینی و فرمون بچرخونی،ماشاالله کلی بازی کردی بایایی میگف...
28 ارديبهشت 1394

بوسیدن گل پسر

سلام گل مامان که وقتی میخوابی خونه سوت و کوره،عشق مامان وقتی خیلی کوچولو بودی من تو آشپز خونه بودم بابا میاوردت میگفت مامانی بوس کن لب های نازت رو لپ هام میچسبوندی الان چند روزی که بوسیدن درست یاد گرفتی اونم صدا دا ر وقتی بغلم هستی یهو منو میبوسی،این هفته دختر عمه آنا من با دخترش عسل ناهار خونه ما اومدند شما با عسل کلی بازی کردی ،دیشب هم همسایه مون که باردار بود خونه ما شام اومدند بابایی جوجه کباب درست کرد متاسفانه شما از بعدازظهر تب داشتی و بی حال بودی کباب نخوردی،مامانی الهی همیشه تنت سالم لبت خنده و دلت شاد باشه ،گلم شنبه گذشته روز مرد بود من و شما برای بابایی. شلوار کتان کرم خریدیم و برای شما من کیف پول فانتزی بابایی برای شما شلوار و پیر...
17 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد