تعویض پلاک ماشین بابایی
سلام عشق من جون من،گل پسر دیروز بابایی حدود ساعت یازده ظهر تماس گرفت و گفت میخواد بره تعویض پلاک بعدش بره پیش دوستش قاسم دزدگیر و ضبط ماشین نصب کنه گفت شما هم میایید?گفتم اگه تا یه ساعت دیگه میای باشه ،خلاصه آماده شدیم و نماز خوندم بابایی اومد و با هم رفتیم ،وقتی رسیدیم داخل سالن ماکت قسمت های مختلف ساختمان بود ،که دور تا دور ش ماشین های کوچیک بود ،به سقف نگاه میکردی و چراغ های گرد میگفتی بوب یعنی توپ،چون صدات تو سالن میپیچید با صدابی بلند و پشت هم میگفتی بابا. بابا ،خلاصه ساعت چهار رسیدیم خونه مامان بزرگ تا رسیدیم یه ماشین سفید کوچیک دیدی سریع برداشتی باهاش بازی کردی،ظاهرا اون ماشین های کوچیک تو ماکت نتونستی برداری و باهاشون بازی کنی به دلت...
نویسنده :
انسیه
23:31